سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در آغاز سرما خود را از آن بپایید و در پایانش بدان روى نمایید که سرما با تن‏ها آن مى‏کند که با درختان . آغازش مى‏سوزاند و پایانش برگ مى‏رویاند . [نهج البلاغه]
عیسی علیه السلام - مسجد و کلیسا - mosque&church
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • مسجد و کلیسا
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • عیسی علیه السلام

    در روزگاران بسیار دور، دختر جوانی زندگی می کرد که مریم نام داشت. مریم در میان همه مردم به پاکی و صداقت شهرت داشت. او همیشه به راز و نیاز و عبادت پروردگار خویش مشغول بود.

    مریم آنقدر دختر پاک و خوبی بود که خداوند همیشه از بهشت برای او غذا و میوه می فرستاد. روزی جبرییل،  نزد او آمد و گفت: «خداوند می خواهد پسری به تو عنایت کند.» سپس، ظرف خرمایی را جلوی مریم گرفت و او هفت دانه خرما برداشت و خورد.

    پس از مدتی، مریم باردار شد و زمان تولد نوزاد فرا رسید. مریم از ترس حرف های جاهلان و نادانان که نمی دانستند خدا به هر کاری قادر و تواناست، از شهر بیرون رفت و در کنار درخت نخل خشکیده ای نشست.

     او با ناراحتی گفت: «خدایا! جواب مردم را چه بدهم؟ چطور به آنها بگویم که تو این فرزند را به من داده ای؟»

    در همان لحظه صدایی از جانب پروردگار به گوش مریم رسید: «ای مریم! نگران نباش و صبر کن. درخت خرما را تکان بده تا برایت خرمایی تازه بیاورد. اگر مردم هم از تو چیزی پرسیدند به آنها بگو که بخاطر خدا سکوت کرده ای.»

    مریم چون می دانست که خداوند به هر کاری قادر و تواناست درخت خشکیده را تکان داد. در همان لحظه درخت سبز شد و خرمای زیادی آورد. چند دانه خرما جلوی پای مریم به زمین افتاد.  وقتی مریم خواست خرما ها را بردارد، در پای درخت چشمه ای زلال جوشید و آب پاک روان شد. مریم تا مدتی کنار آن درخت نشست و از خرمای آن و آب چشمه  خورد تا این که زمان تولد نوزادش فرا رسید.

    عیسی

    فرزند مریم در کنار همان درخت به دنیا آمد. مریم او را در آب چشمه شست، سپس او را در آغوش گرفت و به شهر رفت.

    در شهر مردم با تعجب به مریم نگاه می کردند. بعضی از زنان با دیدن مریم گفتند: «ای مریم! تا آنجا که ما می دانیم تو دختر با ایمان و پاکی هستی، همچنین، ما می دانیم که هنوز ازدواج نکرده ای. پس بگو که این بچه را از کجا آورده ای؟»

    مریم همان طور که خدا فرمان داده بود به آنها گفت که به خاطر خدا سکوت کرده است.

    در این هنگام نوزادی که در آغوش مریم بود لب به سخن گشود و در میان ناباوری و تعجب مردم گفت: «من، بنده خدا و پیامبر او هستم. خداوند به من کتاب هدایتی داده است تا مردم را راهنمایی کنم. خداوند مرا فرستاده تا به مردم بگویم خدا را عبادت کنند، زکات بدهند، با مردم مهربان باشند و مریم را محترم و گرامی بدارند.»

    با این سخنان نوزاد دیگرهمه مردم دریافته بودند که فرزند مریم عادی نیست و او فرستاده ای از جانب خداست.

    فرستاده ای که نامش عیسی بود.

     

    نوشته: کیوان امجدیان

    بخش کودک و نوجوان سایت تبیان



    پدر آریوس ::: چهارشنبه 86/10/5::: ساعت 2:19 عصر
    نظرات دیگران: نظر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 96
    بازدید دیروز: 96
    کل بازدید :376018

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    عیسی علیه السلام - مسجد و کلیسا - mosque&church
    پدر آریوس
    این وبلاگ بر آن است تا در فضایی آرام ، عقلانی و منطقی به مناظره و گفتگو با برادران و خواهران مسیحی جویای حق و حقیقت بپردازد.

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    عیسی علیه السلام - مسجد و کلیسا - mosque&church

    >>> لوگوی دوستان<<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<
    پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
    2006-ParsiBlog™.com ©